کد مطلب:106388 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:297

خطبه 003-شقشقیه











[صفحه 496]

از خطبه های آن حضرت كه معروف به شقشقیه است مقدمه ی قبل از شرح: باید دانست این خطبه و آنچه در معنای این خطبه است و مشتمل بر شكایت امام (ع) و تظلم او در امر امامت می باشد، میان شیعه و گروهی از مخالفین شیعه محل اختلاف است. گروهی از شیعه ادعا كرده اند كه این خطبه و آنچه در حكم این خطبه است و در بر دارنده ی شكایات و تظلم امام (ع) است به تواتر رسیده است و گروهی از اهل سنت در انكار این حقیقت آن قدر مبالغه كرده اند كه گفته اند: از علی (ع) در امر خلافت شكایت و تظلمی ثبت نشده است. و گروهی دیگر از اهل سنت فقط همین خطبه را منكر شده و به سیدرضی نسبت داده اند. حكم قطعی در مورد صدور و عدم صدور این خطبه از امام (ع) جایی است برای وارد كردن اتهام از جانب شارحان. من (شارح) با خداوند تجدید پیمان می كنم كه در مورد این كلام امام (ع) به آنچه یقین، و یا گمان نزدیك به یقین پیدا نكنم كه این سخن امام (ع)، یا مقصود سخن امام (ع) است حكمی صادر نكنم. حال در این باره می گویم هر یك از دو دسته فوق الذكر (اعم از شیعه و سنی) به شرح زیر از حد تعادل خارج شده اند: شیعیانی كه ادعای تواتر این الفاظ را از امام (ع) دارند، طرف افراط و

آن دسته از اهل سنت كه منكر صدور شكایت و تظلم از جانب امام (ع) شده اند طرف تفریط را گرفته اند. ضعف ادعای شیعیان این است كه علمای معتبر شیعه تواتر عمومی این كلمات را ادعا نكرده اند، هر چند الفاظ را به طور جداگانه متواتر می دانند. بنابراین اختصاص این ادعا كه كل كلمات امام (ع) در این ارتباط با شكایت و تظلم متواتر است اختصاص به بعضی از شیعیان دارد. اما كسانی كه وقوع این خطبه و امثال این كلمات را از امام (ع) منكر شده اند احتمال دارد انكارشان دو صورت داشته باشد: الف- یكی آن كه قصدشان پیشگیری از توطئه عوام و تسكین خاطر آنها باشد كه آشوب برپا نشود و تعصبات فاسد برانگیخته نشود و امر دیانت پایدار بماند و همگان به طریق واحد راه دیانت را ادامه دهند و برای آنها روشن شود كه میان صحابه كه اشراف مسلمین و رهبران آنها بوده اند، خلاف و نزاعی نبوده است تا همگان به راه صحابه بروند و اختلاف را كنار بگذارند، اگر انكار بدین قصد صورت گرفته است قصدی زیبا و نظر لطیفی است. ب- انكار صدور خطبه از امام (ع) به این اعتقاد باشد كه میان صحابه اختلافی نبوده و در امر خلافت نیز رقابتی نبوده است. انكار به این معنی باطل بودنش روشن است و جز افراد جاه

لی كه اخبار را نشنیده و با هیچ یك از علما معاشرت نكرده باشند این اعتقاد را نخواهند داشت زیرا جریان سقیفه ی بنی ساعده و اختلافی كه در این باره میان صحابه به وجود آمد و مخالفت امام (ع) از بیعت امری روشن است كه قابل دفاع نمی باشد و به گونه ای هویداست كه قابل پوشاندن نیست، تا آنجا كه بیشتر شیعه ادعا كرده اند كه امام (ع) اصولا بیعت نكرده است و برخی دیگر گفته اند پس از شش ماه به اكراه بیعت كرد و مخالفان، شیعه مدعی اند كه پس از اندك مدتی كه در خانه اش ماند بیعت كرده و تا مدت زیادی بر سر این امر اختلاف داشت. همه این عقاید ضرورتا وقوع این اختلاف و رقابت در امر خلافت را ثابت می كند. حق این است كه كشمكش خلافت میان علی (ع) و كسانی كه امر خلافت را در زمان وی در دست داشتند ثابت است و شكایت و تظلم به تواتر معنوی از آن حضرت صدور یافته است. ما به ضرورت می دانیم كه گفتار متضمن بر تظلم و شكایت در امر خلافت در فراوانی و شهرت به حدی است كه ممكن نیست همه آنها را تكذیب كرد، بلكه ناگزیر باید بخشی از آن را تصدیق كرد. همین قدر كه صدق شكایت ثابت شد مطلب ثابت است. اما این كه خصوصا با الفاظ معینی شكایت صورت گرفته است متواتر نیست، هر چند

بعضی از الفاظ از بعضی دیگر مشهورترند. این نتیجه ی تحقیق و كوششی است كه من در این مورد انجام داده ام (شارح). بنابراین ثابت شد كه جایی برای انكار صدور این خطبه از امام (ع) و نسبت دادن آن به سیدرضی باقی نمی ماند. زیرا تكیه گاه انكار این است كه كلام امام (ع) در این خطبه به صراحت تظلم و شكایت دارد و اگر تصریح به تظلم و شكایت را دلیل بر انكار صدور این خطبه از امام (ع) بدانیم معنایش این است كه معتقد شویم میان امام (ع) و خلفا اختلاف نبوده است، با این كه می دانیم این عقیده ی باطلی است، بخصوص كه این خطبه پیش از سیدرضی در میان علما مشهور بوده است. از مصدق بن شبیب نحوی روایت شده است كه گفت: من این خطبه را بر استادم ابی محمد بن خشاب قرائت كردم و به این گفته ابن عباس رسیدم: (من بر هیچ چیز به اندازه قطع كلام امام (ع) متاسف نشدم) استادم گفت اگر من در نزد ابن عباس حاضر می بودم می گفتم آیا پسر عموی شما چیزی در دل داشت كه در این خطبه نگفت؟ او كه برای خلفای اول و آخر اعتباری باقی نگذاشت. مصدق می گوید: در دل من فكری پیدا شد به استادم گفتم: شاید این خطبه به دروغ منسوب به امام (ع) باشد. وی گفت نه، سوگند به خدا چنان كه تو را می شنا

سم می دانم كه این سخن امام (ع) است. به استادم گفتم مردم می گویند این خطبه را سیدرضی آورده است، گفت نه، به خدا سوگند، سیدرضی كجا و این كلام كجا؟ اسلوب این سخن را من در كلام نظم و نثر سیدرضی ندیدم. سخن سیدرضی به این كلام شباهتی ندارد و از سنخ این گفتار نیست، بعلاوه، من این خطبه را به خط دانشمندان مورد اعتماد دیده ام قبل از آن كه سیدرضی به دنیا بیاید، پس چگونه می تواند این خطبه منسوب به سیدرضی باشد؟ من در دو جا تاریخ نگارش خطبه را مدتی پیش از تولد سیدرضی دیده ام: یكی در كتاب انصاف ابی جعفر بن قبه شاگرد ابوالقاسم كلبی یكی از بزرگان معتزله، كه وفاتش پیش از تولد سیدرضی بوده است و دیگر بار این خطبه را در نسخه ای دیدم كه بر آن نسخه خط ابوالحسن علی بن محمد بن فرات، وزیر المقتدر بالله عباسی نوشته شده بود، و علی بن محمد بن فرات شصت و اندی سال قبل از تولد سیدرضی می زیسته است. من گمان نزدیك به یقین دارم كه این نسخه مدتی پیش از ابن فرات نوشته شده است. همه اینها می رساند كه خطبه مربوط به امام (ع) است و ربطی به سیدرضی ندارد. تقمصها: استوانه ای كه سنگ آسیا بر حول آن دور می زند. قطب الرحی: آن را مانند پیراهن پوشید. سدلت الثو

ب: آن را از هم گسیختم، آن را كنار گذاشتم. الكشح: ران هر حیوان. طفقت: شروع كردم، قرار دادم. ارتئی فی الامر: برای رای صحیح فكر كردم. صال: با نیرومندی خود را به كاری واداشت. ید جداء یا ید جذاء: دست قطع شده و شكسته. الطخیه: ظلمت و تاریكی، عرب به شب تاریك می گوید لیله طخیاء- تركیب این كلمه در سخن امام (ع) دلالت بر تاریكی كارها و مشكل بودن آنها دارد و از همین معنی است كلمه طخیاء یعنی كلام گنگ و نامفهوم. الهرم: سن بالا و پیری. الكدح: كوشش و كار هاتا: اسم اشاره است برای مونث. احجی: به عقل نزدیكتر است. القذی: چیزی كه چشم را آزار دهد مانند غبار و خاشاك. الشجی: چیزی كه از غصه و غم در گلو گیر كند. التراث: چیزی كه به ارث می ماند. (ای ابن عباس) آگاه باش به خدا سوگند فلانی (ابوبكر بن ابی قحافه) پیراهن خلافت را بر تن كرد با این كه می دانست مقام من نسبت به خلافت به منزله ی استوانه ی سنگ آسیاست، علوم و معارف الهی از ناحیه من سرازیر می شود و هیچ پرواز كننده ای به اوج كمالات من نمی رسد، با این حال چون از خلافت منع شدم جامه ای غیر از آن پوشیدم و از آن اعراض كردم. می اندیشیدم كه با دست بریده حمله كنم یا بر ظلمت شدید

ی كه پیران را فرسوده، كوچك سالان را پیر می كند و در این حالت مومن رنح می برد تا خدا را ملاقات كند صبر كنم، دیدم صبر كردن بر این ستم اولی تر است. بنابراین صبر كردم در حالی كه گویا در چشمم خار و در گلویم استخوان بود. میراث خود را تاراج رفته می دیدم مقصود از كلمه فلان در كلام امام (ع) ابوبكر است، چنان كه در بعضی از نسخ به آن تصریح شده است هنگامی كه امام (ع) به ترسیم ابوبكر در لباس خلافت می رسد لفظ قمیص را به كار می برد از روی كنایه تلبس او را به خلافت، تقمص تعبیر كرده است. ضمیر منصوب در كلام امام (ع) به خلافت باز می گردد و چون مرجع ضمیر آشكار بوده است آن را بیان نفرموده، مانند كلام حق تعالی: حتی توارت بالحجاب: وقتی كه خورشید پنهان شد ضمیر مستتر در توارت به خورشید باز می گردد. احتمال دیگر این كه چون خلافت در سخن امام (ع) قبلا ذكر شده، به ضمیر اكتفا كرده است. واو در جمله ی: و انه لیعلم... حالیه است، با وجودی كه می دانست جایگاه من به منزله قطب آسیاست او خلافت را به دست گرفت. چون استوانه ی آسیا چیزی است كه حركات سنگ را تنظیم می كند و غرض گردش سنگ حاصل می شود و امام (ع) نیز بر وفق حكمت الهی نظم دهنده به امور مسلمین

و آگاه به سیاست شرعیه بوده است، به این سبب جایگاه خود را در خلافت به موقعیت و نقش استوانه آسیا تشبیه كرده است. این كلام امام (ع) انواع تشبیه موجود در كلام عرب را كه سه تا است در خود جمع كرده است: 1- تشبیه منزلت خود به موقعیت استوانه آسیا كه این تشبیه معقول به معقول است، زیرا منزلت استوانه آسیا نظام بخشیدن به سنگ آسیاست و این امری است معقول. 2- خود را به استوانه آسیا تشبیه كرده و این تشبیه محسوس به محسوس است. 3- خلافت را به سنگ آسیا تشبیه كرده و این تشبیه معقول به محسوس است. چون نیاز آسیا به استوانه ضروری است و جز با استوانه نفع سنگ آسیا حاصل نمی شود، از تشبیه كردن منزلت خود به منزلت استوانه آسیا منظور آن حضرت این است كه غیر از او نمی تواند در امر امامت جایگاه او را داشته باشد و با وجود او غیر او برای خلافت اهلیت ندارد، چنان كه غیر استوانه آسیا نمی تواند منزلت و شایستگی آن را داشته باشد. سپس امام (ع) شایستگی خود را با دو صفت: ینحدر عنی السیل: علم و دانش از ناحیه من به مردم می رسد و لایرقی الی الطیر و هیچ اندیشه پیشروی به مقام علمی من نمی رسد، تاكید كرده است و دو صفت مزبور را برای خود استعاره آورده است به شرح ز

یر: 1- این كه سیل از ناحیه ی امام (ع) جاری می شود جریان سیل از صفات كوه و مكانهای مرتفع می باشد و در عبارت امام (ع) كنایه است از بلندی مقام و شرافت آن حضرت كه علوم و اندیشه های بلند سیاسی از ناحیه آن حضرت شروع و جریان پیدا می كند. برای كمالات خود لفظ سیل را استعاره آورده است. 2- این كه هیچ پرنده ای به بلندی مقام او نمی رسد، كنایه از نهایت علو درجه علمی آن حضرت می باشد زیرا هر مكان مرتفعی كه از آن سیل جریان یابد لازمه اش این نیست كه پرنده ای به آنجا نتواند پرواز كند، پس جمله دوم علو خاصی را بیان می كند كه دسترسی به آن آسان نیست، چنان كه ابوتمام شاعر در مورد بلندی مقام چنین سروده است: 3- مكارم لجت فی علو كانما تحاول ثارا عند بعض الكواكب فسدلت دونها ثوبا، كنایه ای است از دور ماندن از خلافت و با لفظ حجاب در این معنا مبالغه به عمل آمده است و برای حجاب لفظ ثوب را به عنوان تشبیه محسوس به معقول استعاره آورده است. و كلام دیگر امام (ع) كه فرمود: و طویت عنها كشحا نیز استعاره است، زیرا كشح به منزله ی غذایی است كه آن حضرت از خوردن آن منع شده است و چون محتوای خلافت دگرگون شده بود حضرت از آن اعراض كرد. قول دیگر این است

كه مقصود حضرت از طی كشح عدم توجه به خلافت است چنان كه اعراض كننده از چیزی كه در كنار اوست رو برمی گرداند، مانند این كه گفته اند: طوی كشحه عنی و اعرض جانبا: از من روی برگرداند، و از كنار من رفت. فرموده است: و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذاء او اصبر علی طخیه عمیاء مقصود این است كه حضرت فكرش را در چاره جویی امر خلافت به كار انداخته و بین دو طرف نقیض مردد بوده است: آیا با كسانی كه خلافت را به دست گرفته اند درگیر شود یا كناره گیری كند؟ در هر دو صورت خطری متوجه حضرت بوده است، زیرا قیام با دست شكسته جایز نیست، چون خودفریبی است و كاری از پیش نمی رود، و به مخاطره انداختن جامعه اسلامی بدون فایده بوده است. صفت جذاء را كه به معنای شكسته یا مقطوع است برای بیان بی یاوری خود استعاره آورده است. وجه مشابهت این است كه دست شكسته لازمه اش قدرت نداشتن برای به دست آوردن و تسلط بر چیزی است و یاور نداشتن به منزله ی دست شكسته است و به همین دلیل دست شكسته به معنای یاور نداشتن استعاره ای است زیبا. و اما ترك خلافت لازمه اش صبر و مشاهده به هم ریختن امور و عدم شناخت حق از باطل به وسیله مردم برای آن حضرت بلایی است سخت دردناك، بنابراین اما

م (ع) كلمه طخیه را برای درآمیختن حق و باطل به عنوان تشبیه محسوس به معقول استعاره آورده است، وجه شباهت این است چنان كه انسان در تاریكی به مطلوب هدایت نمی شود در هنگام درآمیختگی امور، مردم راه حركت به سوی خدا را تشخیص نمی دهند. امام (ع) لفظ طخیه را به عمیاء به عنوان استعاره توصیف كرده است، زیرا شخص كور به مقصد خود هدایت نمی شود همچنین ظلمتی كه نتیجه آمیختگی امور است موجب می شود كه حق از باطل جدا نشده بدان عمل نشود. سپس امام (ع) شدت این آمیختگی امور و مشكلات مردم را به دلیل منظم نبودن امورشان و درازی مدت این وضع را با اوصافی كه ذیلا شرح داده می شود كنایه آورده است. در این اوضاع و احوال 1- سالمندان ناتوان و ضعیف می شوند، 2- جوانان پیر می شوند، 3- مومن كوششگر در راه حق و مدافع آن از این آمیختگی، سختیهای زیادی می كشد و كوشش فراوانی می كند تا (عمرش به پایان رسیده) و به لقاءالله برسد. بنا به قولی مومن برای وصول به حقش كوشش فراوان می كند ولی تا فرا رسیدن مرگش به حقش نمی رسد. امام پس از تردید و دودلی به برتری رای خود در انتخاب قسم دوم، یعنی صبر و ترك قیام در امر خلافت اشاره می كند، به نظر من با این گفته اش، صبر در برا

بر مشكلات و عدم قیام با شمشیر به عقل نزدیكتر و به نظام اسلام سزاوارتر است. دلیل برگزیدن قسم دوم روشن است، چون مقصود امام علی (ع) از رقابت بر سر خلافت اقامه دین و به اجرا درآوردن قواعد اسلام طبق قانون معتدل و نظام بخشیدن به كار مردم بود، چنان كه مقصود همه ی پیامبران (ص) همین است. درگیر شدن امام (ع) با رقبای خود بر سر امامت با این كه یاوری نداشت به نتیجه ای نمی رسید، بعلاوه در این قیام امور مسلمین منشعب، تفرقه كلام پیدا می شد و بخصوص در میانشان فتنه ها به وجود می آمد با توجه به این كه اسلام نوپا و هنوز علاقه ی به آن در دلها رسوخ نكرده و شیرینی آن را درنیافته بودند. علاوه بر این منافقان و مشركان، این دشمنان اسلام، در همه جا در نهایت قدرت بودند. با این وصف و ملاحظه این احوال برای آن حضرت برپا كردن جنگ و نزاع برای به دست آوردن خلافت، بر خلاف آن چیزی بود كه آن حضرت از جنگ منظور داشت. از طرفی صبر و ترك مقاومت در مقابل مدعیان برای به دست آوردن خلافت، هر چند بر حسب آنچه امام (ع) در این خطبه ذكر كرده است موجب اختلال در دین بود و اگر آن حضرت خلافت را در دست می داشت نظم امور تمامتر و قوام آن كاملتر بود، اما اختلال در ام

ر دین با وجود خلافت دیگران، نسبت به اختلالی كه در صورت نزاع پیش می آمد كمتر بود و بعضی از شرور ساده تر از بعضی دیگر است. فرموده است: فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی (واو) در هر دو جمله برای بیان حال و هر دو جمله كنایه از شدت غم و اندوهی است كه امام (ع) از مغبونیت ربودن حقش در دل داشت و خود را از دیگران در امر خلافت سزاوارتر می دانست و معتقد بود كه به دست دیگران در دین انحراف به وجود می آید. فرموده است: اری تراثی نهبا بنا به قولی منظور حضرت از تراث آن چیزی است كه پیامبر خدا (ص) برای دخترش به میراث گذاشت مثل فدك هر چند فدك از آن حضرت زهرا (س) بود ولی صدق می كند كه از آن امام (ع) نیز باشد زیرا اموال زوجه در حكم اموال زوج است. كلمه ی نهب اشاره به منعی است كه خلفای سه گانه نسبت به فدك انجام دادند. به استناد روایت ذیل كه ابوبكر روایت كرده است. ما گروه انبیا ارث نمی گذاریم، آنچه از ما باقی می ماند صدقه است. قول دیگر این است كه مقصود منصب خلافت است، و لفظ ارث بر خلافت نیز صادق است. چنان كه در گفته حق تعالی كه از حضرت زكریا حكایت می كند كه: یرثنی من آل یعقوب به همین معنی آمده است. منظور از یرثنی در آیه شریفه علم و

منصب نبوت است، بنابراین اطلاق میراث بر خلافت صحیح است.

[صفحه 501]

ادلی فلان بكذا: به كسی نزدیك شدن و چیزی را به او واگذار كردن. شتان ما هما: چقدر دوراند از هم. شتان ما عمرو و زید: زید و عمرو با هم زیاد فرق دارند. كور الناقه: با شتر مسافرت كردن. الاقاله: بهم زدن معامله. الاستقاله: خواستن از كسی كه معامله را به هم بزند. شد الامر: كار دشوار شد. تشطر: هر كسی قسمتی را برای خود گرفت. الحوزه: طبیعت، ناحیه. الكلم: جراحت. عثار: لغزیدن. هرگاه پای شخص به سنگ یا چیزی مثل آن برخورد كند و بیفتد می گویند عثر یعنی لغزید. الصعبه: شتری كه هنگام محمل بستن یا سوار شدن رام نیست. شتق الناقه بالزمام و اشتق لها: زمانی است كه سواره مهار ناقه را بكشد و با قدرت آن را از حركت باز دارد. الخرم: شكافته شدن و دو تا شدن. اسلس لها: آن را آزاد گذاشت. تقحم فی الامر: وقتی انسان خود را در كاری بشدت وارد سازد. منی الناس: مردم گرفتار شدند. الخبط: حركت غیر مستقیم. شماس: فراوانی اضطراب، دلهره. التلون: تغییر حالت. الاعتراض: نوعی تغییر حالت. اصل آن در عرض راه، راه رفتن با نشاط و شادی است. تا اولی درگذشت و خلافت را پس از خود به فلانی (پسر خطاب) سپرد. (سپس به شعر اعشی تمثل جست) شتان

ما یومی علی كورها و یوم حیان اخی جابر عجیب است با وجود این كه اولی مرتبا در زمان حیاتش می خواست خلافت را به نفع من واگذارد به هنگام مرگ آن را به دیگری واگذار كرد، این دو تن هر كدام پستانی از خلافت را بشدت چسبیده بودند. (ابوبكر) خلافت را در اختیار مرد خشنی گذاشت كه خشونتش موجب آزار و جراحت مردم می شد و برخوردش خشن بود، لغزشش در امور دینی بسیار و عذر خطاهایش فراوان بود، همنشین آن مانند كسی بود كه بر شتری سركش سوار باشد كه اگر مهار آن را سخت بكشد بینیش از هم بدرد و اگر رهایش كند او را به هلاكت رساند. به خدا قسم مردم در زمان او به گمراهی و سركشی، و رنگ عوض كردن و انحراف دچار شدند. من در طول این مدت با غم و اندوه سختی صبر كردم فرموده است: حتی مضی الاول لسبیله فادلی بها الی فلان بعده مقصود امام (ع) از اول، ابوبكر و از فلان، عمر است و با كلمه ادلی به تصریحی كه ابوبكر بر خلافت عمر بعد از خود كرد، اشاره دارد. و منظور از مضیه لسبیله انتقال ابوبكر به دنیای دیگر و پیمودن راهی است كه ناگزیر هر انسانی باید آن را بپیماید. اما شعر از اعشی قیس است، اسم اعشی میمون بن جندل از قبیله بنی قیس می باشد و این شعر از قصیده ای گرفت

ه شده كه اول آن این بیت است: علقم ما انت الی عامر الناقص الاوتار و الواتر حیان و جابر پسران سمین بن عمرو و از طایفه بنی حنیفه اند، حیان رئیس یمامه و مورد احترام بود و انوشیروان در هر سال برای او جایزه ای می فرستاد و در نعمت و فراوانی و رفاه زندگی می كرد و از مشكلات سفر فارغ بود، زیرا برای تامین معاش نیازی به سفر نداشت. اعشی شاعر همدم حیان بود. مقصود اعشی این است كه میان دو روز من تفاوت فراوانی است: روزی كه بر جهاز شتر در آفتاب نیمروزی تلاش كرده رنج می بردم، و روز همدمی من با حیان در حالی كه در آسایش بودم و خود را در نعمت و رفاه می دیدم، روایت شده است كه حیان اعشی را مورد نكوهش قرار داده است به این دلیل كه حیان را برای شناساندن به برادرش نسبت داده است، و اعشی از او عذر خواسته و دلیل آورده است كه به دلیل قافیه شعر چنین گفته است اما حیان عذر اعشی را نپذیرفت. یوم، اول در شعر محلا مرفوع است و رافع آن، اسم فعل یعنی شتان می باشد و (یوم) دوم نیز مرفوع است چون عطف بر یوم اول است. مقصود حضرت از شاهد آوردن این بیت آن طور كه سیدمرتضی فرموده است، این است: وقتی مدعیان خلافت به مقصودشان رسیدند و به خواسته خودشان دست یا

فتند در طول زمان خلافتشان، حق را با امام می دانستند ولی به او واگذار نمی كردند، چنان كه امام (ع) با این سخن خود كه: و فی العین قذی و فی الحلق شجی، به این حقیقت اشاره می كند و میان شادمانی آنها و بدحالی خود فاصله و جدایی فراوانی می بیند و به این بیت استشهاد می كند. لفظ یومین را برای این دو حالت استعاره آورده و كنایه از حال خود و حال آنان می داند. وجه شباهت در این مثل این است كه حال آنها لازمه اش رسیدن به مقصود و آسایش است مانند روز خوش حیان، و حال امام (ع) لازمه اش رنج و سختی است مانند روزی كه شاعر بر جهاز شتر سوار و به مسافرت می رفت. می گویم (شارح): احتمال دیگر این كه یوم حیان را امام (ع) استعاره آورده باشد برای روزی كه با رسول خدا زندگی می كرد و از آن حضرت كمالات معنوی و رفاه جسمی و علم و اخلاق را بهره می گرفت. و زمان بر پشت شتر بودن را استعاره برای روزهای بعد از رسول خدا آورده باشد كه مشكلات فراوانی به آن حضرت رسید و غم و اندوه فراوانی دید و بر اذیت و آزار و مشكلات صبر كرد. وجه مشابهت، شادمانیهایی است كه در روزگار حیان برای شاعر، و در روزگار رسول خدا برای امام (ع) بوده است و دشواری و ناراحتی است كه از شترسو

اری برای شاعر، و ضرر و زیان و آزار و اذیت، بعد از رسول خدا (ص) برای حضرت بوده كه در این دو حالت مشابهت و مشاركت برای شاعر و امام وجود داشته است: فرموده است: فیا عجبا بینا هو لیستقیلها فی حیاته اذ عقدها لاخر بعد وفاته. اشاره به خواست مكرر ابوبكر به ترك خلافت در زمان حیاتش می باشد، با این عبارت كه: اقیلونی فلست بخیركم. در این جا علت تعجب این است كه ابوبكر بدین سبب خواستار ترك خلافت بود كه بار خلافت سنگین و شرایط آن فراوان بود و همچنین رعایت اجرای یك قانون نسبت به همه مردم با توجه به طبیعتهای مختلف و تمایلات گوناگونشان بسیار دشوار می نمود و ابوبكر می ترسید كه مركبهای هوا و تمایلاتش بلغزند و او را در پرتگاه نابودی بیفكنند، با این فرض هر اندازه كه زمان ولایت و سرپرستی بر مردم كوتاهتر باشد ترس و زحمتش كمتر و سهلتر است. و راه كسی كه طالب ترك خلافت و نظیر آن می باشد و نیز مقتضای درخواست اقاله این است كه متقاضی در پی كاستن دشواریهای آن كار باشد و در رهایی از آن تا جایی كه ممكن است بكوشد، و چون می بینیم كه ابوبكر در دوران حیاتش به خلافت چنگ می زند و در موقع مرگش آن را به دیگری (عمر) می سپارد و ضررهای این كار را در زند

گی و پس از مرگ به دوش می كشد، ناگزیر این گمان در انسان تقویت می شود كه درخواست ترك خلافت از سوی ابوبكر صادقانه نبوده است و در نتیجه ی این پندار با عدالت ابوبكر كه شهرت دارد متضاد می باشد و این همان مطلبی است كه تعجب امام (ع) را برمی انگیزد، برعكس اگر ابوبكر به فسق و نفاق شهرت می داشت تضاد كردار وی با گفتارش شگفت آور نبود. فرموده است: قوله لشد ما تشطرا ضرعیها لام (شد) برای تاكید به كار رفته، (ما) با فعل بعد از آن تشطر در تاویل مصدر و فاعل شد می باشد و جمله برای تاكید و تمام كردن تعجب به كار رفته است. امام (ع) كلمه ی ضرع را در این جا برای خلافت استعاره آورده است و لازمه استعاره این است كه خلافت را به ناقه تشبیه كرده باشد، چه میان ناقه و خلافت مشاركتی در سود بردن وجود دارد. مقصود امام (ع) از این تشبیه، توصیف عمل ابوبكر و عمر است كه خلافت را میان خود تقسیم كردند چنان كه دوشنده ی شیر پستانها را از هم جدا می كند. امام (ع) معتقد است كه از آن دو به خلافت سزاوارتر است و یا برای سرپرستی مسلمین كه به منزله اولاد اسلام به حساب می آیند، اولویت دارد. مقصود امام (ع) از این كه فرمود ابوبكر خلافت را در حوزه ی خشناء قرار داد

كنایه از طبیعت عمر است، زیرا او به تندخویی و درشتی كلام و سرعت در خشمناكی مشهور و معروف بود و معنای خشونت عمر همین است. فرموده است: یغلظ كلامها و یخشن مسها امام (ع) دو صفت برای طبع عمر استعاره آورده است: 1- غلظت كلام و آن كنایه از مواجهه با سخنان درشت و زخم زبان است، زیرا ضربتی كه با زبان به كسی وارد می شود سهمگین تر از زخم نیزه است. 2- داشتن طبیعت خشن كه مانع از میل مردم به معاشرت است و موجب اذیت و آزار می شود چنان كه اجسام خشن بدن را آزار می دهد. فرموده است: و یكثر العثار و الاعتذار منها این كلام امام (ع) اشاره به این است كه عمر در مورد احكام الهی سریعا حكم صادر می كرد و پس از دقت، آن حكم را خطا می یافت و ناگزیر بود عذرخواهی كند. ضمیر منها به طبیعتی طبیعت عمر برمی گردد كه از آن تعبیر به خشونت شده است. از جمله احكام نادرستی كه عمر صادر كرد این است: روایت شده كه عمر به سنگسار كردن زن حامله ای كه متهم به زنا بود دستور داد. علی (ع) بر این امر اطلاع پیدا كرد، به نزد عمر آمد و به او گفت: هر چند تو می توانی حكم رجم را برای زن صادر كنی ولی برای رجم بچه مجاز نیستی، او را آزاد بگذار تا زمانی كه وضع حمل كند و بچه ر

ا شیر دهد. در این جا بود كه عمر گفت اگر علی نبود عمر هلاك می شد، و آن زن را رها كرد. در این مورد روایت دیگری نقل شده و آن این است كه عمر فرمان داد زنی را فورا نزد او بیاورند و آن زن حامله بود، زن از هیبت او سقط جنین كرد. عمر عده ای از صحابه را جمع كرد و از آنها پرسید حكم این موضوع چیست؟ آنها پاسخ دادند تو مجتهدی و به نظر ما چیزی بر تو واجب نیست. عمر به علی (ع) مراجعه كرد و آنچه گذشته بود و صحابه گفته بودند به آن حضرت گفت. امام (ع) آنچه صحابه گفته بودند رد كرد و فرمود: آنچه صحابه گفتند اگر از روی اجتهاد گفته اند اشتباه كرده اند و اگر بدون اجتهاد گفته اند به تو خیانت كرده اند. نظر من این است كه تو باید یك گوسفند دیه بدهی. در این هنگام عمر گفت ای ابوالحسن مباد در مشكلی گرفتار شوم كه تو نباشی. منشا این احكام عجولانه جز غلبه ی قوه ی غضبیه و درشتخویی نیست. فرموده است: فصاحبها كراكب الصعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم. بنا به قولی ضمیر صاحبها به حوزه كه كنایه از طبیعت عمر و اخلاق اوست باز می گردد. مقصود این است كسی كه با دارنده چنین اخلاقی مدارا می كند در صعوبت و دشواری مانند كسی است كه بر شتر چموش سوار است. و

جه شباهت این است كه سوار شتر چموش متحمل سختی زیادی می شود و در عین حال از دو خطر محفوظ نیست: اگر مهار شتر را برای كنترل بسختی بكشد، دماغش پاره می شود و اگر مهار آن را آزاد بگذارد شتر او را به وادی هلاكت پرتاب می كند و چنین است حال كسی كه با فردی صاحب چنین خلق درشت معاشرت می كند. اگر به كارهایی كه عجولانه انجام می دهد اعتراض كند، این اعتراض منجر به سختی حال و فساد احوال میان آن دو می شود و اگر بر كارهای عجولانه اش سكوت كند و او را به حال خود بگذارد كارهایی كه او انجام می دهد منتهی به اخلال در واجبات می شود و اخلال در واجبات از موارد هلاكت است. قول دیگر این است كه ضمیر در صاحبها به خلافت باز گردد و صاحب خلافت كسی است كه امر خلافت را به عهده بگیرد و هرگاه عادل باشد و رعایت حق خدا را بكند در مثل مانند كسی است كه بر شتر چموش سوار باشد. وجه تشبیه صاحب خلافت با سوار بر شتر چموش، این است كه هر كس متولی امر خلافت شود در مدارای با مردم و نظام بخشیدن كارها به وسیله قوانین حق، و هدایت آنها به راه عدالت آشكار، ناگزیر به سختی دچار می شود كه اگر تفریط و تقصیر كند شباهت به كسی دارد كه ناقه چموش را آزاد بگذارد و اگر در تحقق

حق و انجام كامل آن افراط كند شباهت به كسی پیدا می كند كه زمام ناقه چموش را بسختی بكشد. به عبارت دیگر این كه سرپرست امر خلافت اگر در حفظ مسائل دین و شرایط آن اهمال و سستی كند تفریط كرده و تفریط او را به هلاكت می اندازد، چنان كه صحابه این سستی و اهمال را به عثمان نسبت داده اند و بر سر او آمد آنچه آمد، این چنین ولی امری مانند كسی است كه زمام ناقه چموش را آزاد بگذارد. و اگر در انجام مراتب حق به مردم سخت بگیرد و در كنجكاوی مبالغه و در مواخذه افراط كند موجب دلتنگی و تنفر طبیعی و پراكندگی آنها می شود و كار خلافت را بر او تباه می كند، زیرا بیشتر مردم باطل را دوست می دارند و از فضیلت حق غافلند. اگر متولی امر خلافت بر آنها سخت بگیرد مانند كسی خواهد بود كه زمام ناقه چموش را سخت بكشد تا دماغش پاره شود. این سخن امام (ع) از تشبیهات لطیفی است كه در این جا به كار رفته است. قول دیگر این كه: منظور از ضمیر صاحبها نفس مقدس خودش می باشد و خود را به سوار، شتر چموشی كه مواجهه با دو خطر است تشبیه فرموده كه یا باید از امر خلافت دست بكشد و در گرفتن آن قیام نكند و كناره گیری و عزلت اختیار كند مانند سوار شتر چموش كه مهار آن را آزاد گذار

د، و یا برای گرفتن خلافت قیام كند و در طلب آن سخت بكوشد كه در این صورت نظام امور مسلمین پراكنده شود و وحدت آنها از هم بپاشد، در این حال مانند كسی است كه سوار بر شتری چموش است و زمام آن را چنان می كشد كه دماغش پاره می شود. سیاق كلام امام (ع) و نظام آن، به معنای اول سزاوارتر و به معنای دوم آشكارتر و به معنای سوم به صورت احتمال است. فرموده است: فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض این سخن امام (ع) اشاره دارد به مبتلا شدن مردم به دست مردی كه در اعمال و حركاتش مردد و دودل بود و خبط را به عنوان كنایه از امور یاد شده و شماس كنایه از طبیعت خشك و خشن عمر می باشد و تلون و اعتراض كنایه از این است كه عمر از نظر اخلاقی حالات گوناگونی داشت و مستقیم نبود. این كلام امام (ع) دارای چندین استعاره است و وجه مشابهت این است كه اعمال عمر شبیه شتر و اسبی است كه طول راه را به صورت زیگزال و نامنظم كه كنایه از اضطراب و تردید است طی كند، زیرا او در اعمالش منظم نبود و مردم گرفتار اعمال نامنظم او بودند و شك نیست كه عمر سختگیر و پرهیبت بود و بزرگان صحابه از او پرهیز می كردند. بعد از مرگ عمر ابن عباس در مورد مساله ای كه عمر به

خطا حكم كرده بود اظهار نظر كرد، به او گفتند كه چرا در زمانی كه عمر زنده بود نگفتی؟ جواب داد عمر مردی مهیب بود و هیبت او مانع اظهار نظر من شد. قول دیگر این است كه سخن امام (ع) اشاره به گرفتاری مردم است كه نظم كار آنها متزلزل شد و اختلاف كلمه پدید آمد و به علت همین تفرقه، زندگی آنها نامنظم شد. پس از بیان خصلتهای سختگیرانه عمر، امام (ع) بیان می دارد همان گونه كه با اولی صبر كرد با دومی نیز صبر كرد و در ضمن، دو امر را با توضیح زیر متذكر می شود: 1- طولانی شدن مدت محروم بودن آن حضرت از امر خلافت. 2- سختی اندوهی كه به خاطر از بین رفتن حقش به آن مبتلا بود و معتقد بود كه فوت حق خلافت از وی، موجب به هم خوردن نظام دین و عدم اجرای صحیح اسلام بوده است و هر یك از این دو امر مستلزم بخشی از آزاری بوده است كه صبر در مقابل آنها نیكو بود.

[صفحه 501]

هن: بر وزن اخ كنایه از چیزی زشت و ناپسند است. اصل آن هنو می باشد. عرب می گوید هذا هتك، یعنی این زشتی تو است. تا زمان خلافت (دومی) نیز سپری شد و او خلافت را در جمعی قرار داد كه به گمان او من هم یكی از آنها بودم، پناه بر خدا از آن شورا!! آن قدر درباره همردیفی من با اولی در دل مردم شك ایجاد كردند كه در نتیجه من را با اعضای شورا قرین و برابر دانستند!!. آنها مرا در مساله ی خلافت بی اختیار كرده بودند، ناگزیر در جلسات شورا برای حفظ وحدت مسلمین شركت كردم. پس مردی (سعد وقاص) به دلیل حسد از جاده حق منحرف و از رای دادن به من سر باز زد و فرد دیگری (عبدالرحمان بن عوف) به دلیل خویشاوندی با عثمان از رای دادن به من خودداری كرد و دو نفر دیگر كه از ذكر نامشان ناخشنودم (بخاطر هدفهای دیگری) از من كناره گرفتند، فرموده است: حتی اذا مضی لسبیله جعلها فی جماعه زعم انی احدهم. حتی برای بیان سرانجام زندگی عمر می باشد و به صورت جواب جمله شرطیه به كار رفته است، بدین معنی كه به پایان عمر رسید و راهی كه می خواست رفت و خلافت را به جماعتی واگذار كرد كه طبق نقشه، من هم یكی از آنها بودم. امام (ع) با كلمه جماعه به اهل شورا اشار

ه كرده است و خلاصه داستان شورا این است: وقتی كه عمر ضربت خورد بزرگان صحابه بر او وارد شده و گفتند: شایسته این است كه عهد خلافت را به كسی بسپری و مردی را كه می شناسی جانشین خود سازی. عمر جواب داد كه دوست ندارم مسئولیت خلافت را در حال زندگی و مردگی به عهده گیرم. صحابه گفتند آیا اشاره ای هم نمی كنی؟ عمر جواب داد اگر اشاره كنم می پذیرید؟ جواب دادند بلی. عمر گفت برای خلافت، من هفت نفر را شایسته می دانم كه از رسول خدا (ص) شنیدم آنها اهل بهشتند، آنها عبارتند از: 1- سعید بن زید. ولی چون او از فامیل من است صلاح نمی دانم كه او امر خلافت را به عهده داشته باشد. 2- سعد بن ابی وقاص 3- عبدالرحمن بن عوف 4- طلحه 5- زبیر 6- عثمان 7- علی. اما آنچه شایستگی سعد را در نزد من مخدوش می سازد غرور و بدخلقی اوست. و اما آنچه عبدالرحمن بن عوف را از شایستگی می اندازد این است كه او قارون این امت است، و اما طلحه به دلیل تكبر و نخوتش شایسته خلافت نیست و زبیر به دلیل حرصش، من وی را در بقیع دیدم كه برای یك صاع جو دعوا می كرد. مردی شایسته امر خلافت است كه سعه ی صدر داشته باشد. عثمان به خاطر دوستی شدیدی كه با اقوام و خویشانش دارد شایسته نیست و

علی را به دلیل دلبستگی شدید به خلافت و شوخ طبعی شایسته خلافت نمی بینم. آنگاه عمر گفت صهیب سه روز با مردم نماز بخواند و شش نفر اعضای شورا سه روز جلسه تشكیل دهند تا بر یكی اتفاق نظر پیدا كرده و او را به خلافت برگزینند. در این صورت اگر پنج نفر اتفاق نظر پیدا كردند و یكی مخالف بود او را بكشید و اگر سه نفر یك طرف و سه نفر دیگر طرف دیگر را گرفتند حق با سه نفری است كه عبدالرحمن بن عوف با آنهاست و بنا به روایتی، عمر گفت سه نفر دیگر را كه عبدالرحمن بن عوف در میان آنها نیست بكشید، و به روایتی دیگر، عمر گفت داوری را به عبدالله عمر واگذارید، هر گروه را كه برگزید گروه دیگر را بكشید. وقتی كه اعضای شورا از نزد عمر خارج شدند و برای تعیین تكلیف خلافت شورا تشكیل دادند عبدالرحمن بن عوف گفت من و پسر عمویم (سعید بن زید) یك سوم خلافت را سهم می بریم، ما از نامزدی خلافت خارج می شویم تا بهترین فرد شما را برای خلافت مردم برگزینیم. همه افراد به این امر راضی شدند جز علی (ع) كه او را متهم كرد و فرمود: در این مورد اندیشه خواهم كرد. وقتی كه عبدالرحمن از رضایت علی (ع) مایوس شد به سعد وقاص رو كرد و گفت بیا تا فردی را تعیین كرده و با او بیعت

كنیم، با هر كس كه تو بیعت كنی مردم بیعت خواهند كرد. سعد گفت اگر عثمان با تو بیعت كند من سومین نفر شما خواهم بود و اگر منظورت این است كه عثمان خلیفه شود به نظر من علی بهتر است. وقتی عبدالرحمن از قبول سعد مایوس شد از طرح پیشنهاد جدید خودداری كرد. در این موقع ابوطلحه با پنجاه نفر از انصار آمدند و آنها را بر تعیین خلیفه برانگیختند. عبدالرحمن رو به علی (ع) كرد و دست او را گرفت و گفت با تو بیعت می كنم كه به كتاب خدا و سنت رسول و روش دو خلیفه (ابوبكر و عمر) رفتار كنی. علی (ع) فرمود بیعتت را می پذیرم كه به كتاب خدا و سنت پیامبر و اجتهاد خودم عمل كنم. عبدالرحمن دست آن حضرت را رها كرد، رو به عثمان آورد و دست او را گرفت و آنچه را به علی (ع) گفته بود تكرار كرد. عثمان گفت می پذیرم. عبدالرحمن همین سخن را با علی و عثمان سه بار تكرار كرد و هر یك همان جواب اول را دادند. پس از آن عبدالرحمن بن عوف گفت خلافت از آن تو است و با او بیعت كرد و مردم نیز با او بیعت كردند. در نسخه بدلی در عبارت امام (ع) به جای: زعم انی احدهم، زعم انی سادسهم آمده است یعنی پندار عمر این بود كه من می توانم ششمین نفر اعضای شورا باشم، امام (ع) به دنبال جمله

فوق جریان امر را با استغاثه به خدا و پناه بردن به او از چنین شورایی ادامه می دهد. (واو) در و للشوری یا زاید است و یا عطف است بر محذوفی كه مستغاث له بوده است و در این صورت گویا فرموده است: پناه بر خدا از كار عمر و شورایی كه تشكیل داد. امام (ع) به صورت استفهام انكاری آغاز مشكلات را از هنگامی می داند كه مردم به شك گرفتار شدند كه آیا ابوبكر در فضیلت مساوی علی (ع) هست یا نیست، امام (ع) از بروز چنین شكی در ذهن مردم تعجب می كند و نتیجه چنین شكی را این می داند كه آن بزرگوار را با پنج نفر دیگر اعضای شورا مقایسه می كنند و او را در منزلت و مقام و استحقاق خلافت همتای آنها می دانند. فرموده است: لكنی اسففت اذ اسفوا و طرت اذ طاروا این كلام امام (ع) استعاره است برای تطبیق حال خود، از لحاظ عدم تسلط بر امور كه لزوما برای حفظ وحدت جامعه مسلمین با خلفا درنمی افتاد، با حال پرنده ای كه به اشاره دیگران پرواز می كند یا می نشیند. فرموده است: فصغا رجل لضغنه این سخن اشاره به سعد بن ابی وقاص است كه از امام كناره گیری كرد و یكی از افرادی بود كه پس از كشته شدن عثمان از بیعت با امام (ع) سر باز زد. و سخن دیگر امام (ع) كه فرمود: مال الاخر ل

صهره، اشاره به عبدالرحمن بن عوف است كه به دلیل خویشاوندی سببی كه با عثمان داشت طرف او را گرفت، زیرا عبدالرحمن بن عوف شوهر ام كلثوم دختر عقبه بن ابی معیط و او خواهر مادری عثمان بود. و به روایتی ام كلثوم دختر كریز است. این كه امام (ع) می فرماید: مع هن و هن، مقصود این است كه گرایش عبدالرحمن به عثمان برای دامادی صرف نبود، دلایل دیگری نیز داشت. احتمال دارد كه این امر به واسطه ی علاقه او به خلافت بوده باشد و امیدوار بود كه خلافت (از طریق عثمان) نهایتا به او برسد یا غیر اینها.

[صفحه 502]

الحضن: پهلو، از زیر بغل تا خاصره. النفج: به معنی نفخ، ورم. النثیل: سرگین حیوانات. معتلف: چراگاه. الخضم: با تمام دهان خوردن. بعضی این كلمه را مضغ تلفظ كرده اند كه به معنی دندانهای عقب دهان می باشد. بعضی خضم را خضم تلفظ كرده اند كه از نظر معنی فرقی نمی كند. النبه: گیاه. انتكث: نقض كرد و شكست. اجهز علی الجریح: یعنی سریعا مجروح را كشت. كبا الفرس: اسب به سر درآمد. البطنه: پرخوری در غذا، سیری زیاد. نتیجه آن شد كه خلیفه سوم برگزیده شد در حالی از غرور دستهای خود را بلند كرده بود و به مقاصد پست حیوانی خود رسیده بود. پس از آن اقوام او اطراف او را گرفتند و چنان كه شتر گیاهان بهاری را می خورد اموال خدا را خوردند تا آن كه زمانش به پایان رسید و نتایج عملش گریبانش را گرفت و شكم بارگی او وی را با صورت به زمین زد. فرموده است: الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه. مقصود از ثالث القوم عثمان است و مقصود از قیام فعالیت عثمان برای به دست آوردن خلافت می باشد و برای او حالی شبیه حال شتر را اثباث می كند. و برای او صفت نفج الحضنین را كه به معنای بالا آمدن دو پهلو بر اثر پرخوری است استعاره آور

ده است. نفج الحضنین كنایه از استعدادی است كه عثمان برای تصرف در بیت المال مسلمین داشت و تلاشی است كه در این زمینه می كرد، چنان كه او را تشبیه كرده اند به شتری كه دو پهلویش بر اثر پرخوری بالا می آید. و بعضی گفته اند نفج الحضنین كسی است كه از روی تكبر باد به گلو می اندازد. جمله دیگری كه امام فرمود: بین نثیله و معتلفه، به این معنی است كه عثمان در میان علفزار و كثافتهای آن، روزگار می گذراند و چنین زندگیی خاص چهارپایان است. وجه استعاره این است: چنان كه شتر و اسب اهمیت زیادی به محل غذا خوردن و سرگین انداختن نمی دهند، همچنین عثمان جز به خوشگذرانی و افراط در خوردن و آشامیدن و دیگر خواسته های خودش و اقوامش به چیز دیگری توجه نداشت و امور مسلمین و مصالح آنها را در نظر نمی گرفت كه نتیجه این كار را دید. فرموده است: و قام معه بنو ابیه یخضمون مال الله تعالی خضم الابل نبته الربیع فعل یخضمون در موضع حال قرار دارد و مقصود از مال الله بیت المال است و منظور امام (ع) در بنی ابیه، بنی امیه بن عبدشمس می باشد و احتمال دارد كه مقصود امام (ع) تمام اقربای عثمان باشد و بنی ابیه را از باب غلبه ذكور بر اناث آورده باشد. خضم الابل كنایه از

توسعه زندگی آنها از بیت المال مسلمین به وسیله عثمان است و از بخششهای بی جای او مواردی به شرح زیر نقل شده است: 1- به چهار نفر از قریش كه با دخترانش ازدواج كرده بودند چهارصد هزار دینار بخشید. 2- وقتی كه افریقا فتح شد به مروان حكم صد هزار دینار و به روایتی 1/5 افریقا را بخشید. 3- از طرق مختلف روایت شده است كه ابوموسی اشعری مال زیادی از بصره برای عثمان فرستاد و او میان فرزندان و خانواده اش تقسیم كرد. در این هنگام زیاد بن عبید نوكر حرث بن كلات ثقفی در نزد عثمان بود وقتی این كار را دید گریه كرد. عثمان به وی گفت گریه نكن، عمر برای رضای خدا بیت المال را به اقوامش نمی داد و من برای رضای خدا به خانواده و اقربایم می بخشم. 4- روایت شده است كه عثمان حكم بن ابی العاص را مامور جمع آوری صدقات قضاعه كرد كه بالغ بر سیصد هزار دینار شد و عثمان همه آنها را به حكم بن ابی العاص بخشید. 5- ابومخنف روایت كرده است كه عبدالله بن خالد بن اسید از مكه با عده ای بر عثمان وارد شدند. عثمان دستور داد كه سیصدهزار درهم به عبدالله بدهند و به هر یك از افرادی كه همراه او بودند نیز صدهزار دینار و این دستور را به عبدالله بن ارقم كه رئیس بیت الم

ال بود نوشت، عبدالله ارقم این مقدار را زیاد دانست و نامه او را رد كرد. عثمان به او گفت چه چیز سبب شد كه نامه مرا رد كنی با این كه تو خزانه دار من هستی؟ عبدالله پاسخ داد من مسئول بیت المال مسلمین هستم و نه خزانه دار تو، و اگر خزانه دار تو بودم غلام تو بودم و من كار بیت المال مسلمین را هرگز برای تو انجام نمی دهم. سپس كلیدهای بیت المال را آورد و بر منبر آویخت و عثمان كلیدها را به نوكرش نائل سپرد. واقدی روایت كرده كه پس از این جریان عثمان به زید بن ثابت امر كرد كه از بیت المال سیصد هزار درهم برای عبدالله بن ارقم ببرد. زید بن ثابت با پول نزد عبدالله رفت و به او گفت: ای ابامحمد، امیرالمومنین عثمان مرا نزد تو فرستاد و نظرش این است كه ما تو را از تجارت باز داشتیم و تو وابستگان نیازمندی داری، این پول را بین آنها تقسیم، و با آن زندگیت را تامین كن! عبدالله گفت من به تو نیازی ندارم، من كار بیت المال را برای بخشش عثمان انجام ندادم، علاوه بر این اگر این مال از بیت المال است مزد من به این مقدار نمی رسد و اگر از آن خود عثمان است من به وی نیازی ندارم. خلاصه بخششهای فراوان و كلان عثمان به اقوام و خویشانش در تاریخ مشهور است، و

امام (ع) خوردن بیت المال را به وسیله عثمان به خوردن گیاه بهاری به وسیله شتر تشبیه كرده است. مناسبت تشبیه این است كه چون شتر از خوردن علف بهاری لذت می برد با حرص و میل زیاد آنها را می خورد آن گونه كه دو پهلویش بالا می آید. پرخوری شتر به این دلیل است كه علف بهاری پس از خشك بودن طولانی زمین در زمستان، فرا می رسد، علاوه بر این علفها تازه و سرسبزند. فراوانی و خوشخوری اموال بیت المال به وسیله اقوام عثمان پس از یك فقر طولانی تشبیه شده است. به شتری كه علف بهاری را با میل و حرص پس از پشت سر گذاشتن زمستان خشك می خورد. تمام گفتار امام در مذمت و توبیخ آنهاست به آن خاطر كه حرامهای خدا را مرتكب شدند و این دلیل عدم شایستگی آنها برای خلافت است. فرموده است: الی ان انتكث فتله و اجهز علیه عمله و كبت به بطنته. این كلام امام (ع) اشاره به پیامدهای كار عثمان است و كلمه فتل به معنای ریسمان محكم، و در این جا كنایه از استبداد و خودرایی عثمان است، زیرا او در كارها با صحابه مشورت نمی كرد. همچنین كلمه انتكاث، كنایه برای شكسته شدن استبداد به كار رفته كه نهایت استبداد، فساد و هلاكت است. این كه امام (ع) فرمود: اجهز علیه عمله، مجاز در افراد

و تركیب است. اما مجاز در افراد بدین شرح است: كلمه اجهاز در حقیقت برای قتلی به كار می رود كه مقتول پیش از قتل جراحت و خونریزی داشته باشد و چون عثمان پیش از قتل با نیزه یا شمشیر زبانها مجروح شده است لفظ اجهاز را امام (ع) مجازا بر قتل عثمان اطلاق كرده است و این مجاز در افراد است. اما مجاز در تركیب: اسناد دادن قتل به عمل عثمان (یعنی قاتلش عملش می باشد) در حقیقت این معنی را دارد كه عمل قتل از قاتلین صادر نشده است و عمل عثمان سبب قتل او شده است. بنابراین صحیح است كه اجهاز به سبب فاعلی نسبت داده شود، یعنی همان چیزی كه مردم را بر كشتن او واداشت و این از اقسام مجاز رایج است. همچنین كلام امام (ع) كه فرمود: و كبت به بطنته، مجاز در اسناد و تركیب است زیرا به سر درآمدن، در حقیقت به حیوان نسبت داده می شود و چون عثمان كارهایی از قبیل تصرف فراوان بیت المال انجام داد كه از آن به پرخوری تعبیر شده است و مردم بر او خشمگین شدند. استمرار تصرف بیت المال در مدت خلافت متزلزلش به سوار متزلزلی شباهت داشت كه می ترسید هر لحظه به سر درآید. از جهت پرخوری شبیه اسبی بود كه هر لحظه انتظار به سر درآمدنش بود و به همین دلیل نسبت به سر درآمدن به

عثمان نسبت مجازی است.

[صفحه 502]

الروع: ذهن و عقل. راعنی: بیمناك ساخت مرا، ما راعنی یعنی به من توجه نكرد. انثال الشی ء: قرار گرفتن بعضی اشیاء پشت سر هم العطاف: عبا. عطفای نیز نقل شده به معنی دو طرف بدن از نزدیك سر تا زانو. الربیض و الربیضه: به گوسفند و چوپان و جایگاه نگهداری گوسفندان گفته می شود. مروق السهم: بیرون رفتن تیر از كمان. راقه الامر: به تعجب افكند او را. الزبرج: زیور و زینت. به من توجه نكردند مگر وقتی كه مردم بمانند موی گردن كفتار پشت سر هم و انبوه به من رو آوردند و هر طرف مرا در میان گرفتند چنان كه فرزندانم حسن و حسین، زیر دست و پا رفتند و دو پهلویم از فشار جمعیت صدمه دید. مردم مانند گله گوسفند در اطرافم جمع شدند. وقتی كه خلافت را پذیرفتم گروهی پیمان شكنی كردند (ناكثین)، گروهی از دیانت خارج شدند (مارقین) گروهی دیگر راه ظلم را در پیش گرفتند (قاسطین)، گویا اینان سخن خداوند را نشنیده بودند كه می فرماید: تلك الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین. بلی، به خدا سوگند اینان كلام خدا را شنیده و دانسته اند ولی زینتهای دنیا چشم آنها را خیره كرده و به آنها علاقه مند ساخته است. فما

راعنی الا و الناس كعرف الضبع الی، ینثالون علی من كل جانب. الی متعلق به اسم فاعل محذوف است و تقدیر كلام مقبلون الی می باشد. و فاعل فعل راعنی، یا بنا به نظر علمای نحو كوفه جمله اسمیه است، زیرا آنها مجاز می دانند كه جمله فاعل واقع شود. یا مفهومی است كه جمله اسمیه بر آن دلالت داشته و آن را تفسیر می كند و تقدیر جمله در این صورت چنین است: فما راعنی الا اقبال الناس الی، و این برابر نظر علمای نحو بصره است، زیرا آنها جایز نمی دانند كه جمله فاعل قرار گیرد. نظیر كلام امام (ع) این آیه شریفه است ثم بدالهم من بعد ما راو الایات لیسجننه حتی حین. (در این آیه شریفه به قول كوفیان جمله لیسجننه فاعل است و به قول اهل بصره به تاویل مصدر مفهوم جمله، فاعل است). فعل ینثالون یا خبر دوم است برای مبتدا یا حال است برای فعل راعنی و یا عاملی است كه در الی عمل كرده است. تمام سخن امام (ع) اشاره ای است به ازدحام مردم بر او برای بیعت، پس از كشته شدن عثمان. امام (ع) كثرت ازدحام و انبوهی مردم را برای بیعت به یال كفتار تشبیه كرده است و مناسبت تشبیه زیادی موی گردن كفتار است كه به صورت قائم و پشت سر هم قرار دارد و عرب به دلیل انبوه بودن یال كفتار آ

ن را عرف می نامد. كیفیت رو آوردن مردم به آن حضرت و پیاپی آمدن ایشان، شباهت به یال كفتار پیدا كرده است. فرموده است: حتی لقد وطی الحسنان و شق عطفای این عبارت اشاره به نهایت ازدحام مردم در اطراف حضرت است و منظور از حسنان حسن و حسین فرزندان آن حضرت می باشد و پاره شدن عبای حضرت به علت فراوانی مردم در هنگام نشستن در اطراف آن حضرت به هنگام ایراد خطابه بوده است. به روایتی دیگر منظور از شق آزردگی بود كه در دو پهلوی حضرت ایجاد شد و یا این كه پیراهنش به علت ازدحام مردم كه در اطرافش نشسته بودند از دو طرف پاره شد. به كار بردن لفظ عطفین برای دو طرف پیراهن اطلاق مجازی است به علاقه مجاور بودن آن با بدن انسان، و از عادت عرب این است كه فرمانروایانشان مانند همه مردم در هنگام خطابه زیاد تشریفات قائل نمی شوند، و ازدحام مردم یا برای ایجاد شادمانی در امام بود و یا به خاطر كم ظرفیتی آنها. سیدمرتضی (رضی) حكایت كرده است كه اباعمر محمد بن عبدالواحد غلام ثعلب، كلام امام (ع) را كه فرمود: وطی الحسنان، به دو انگشت پا تعبیر كرده است، همچنان كه مشنفری در شعر خود حسن را به این معنی آورده است: مهضومه الكشحین خرماء الحسن: م نقل شده كه امیرالمو

منین (ع) در آن روز به هنگام بیعت مانند نشستن رسول الله (ص) دو زانو نشسته بود كه به قرقضاء معروف بود و آن جمع كردن زانوها و زیر بدن قرار دادن است، چون مردم برای بیعت با آن حضرت تجمع كرده بودند مزاحمت ایجاد كردند تا این كه دو انگشت پای حضرت آسیب دید و پایین ردایش پاره شد و مراد حسن و حسین (ع) نیست زیرا كه آن دو مانند دیگر حاضران بزرگسال بودند. و این نقل، نقل اول را تایید می كند. اما باید دانست، این كه امام (ع) حسن و حسین (ع) را قصد كرده باشد به معنای كل خطبه نزدیكتر است. فرموده است: مجتمعین حولی كربیضه الغنم. كلمه ی مجتمعین در این عبارت مانند كلمات قبل امام، حال است و عمل كننده در مجتمعین و كلمات حال قبلی یك فعل و یا به قولی دو فعل وطی و شق است. امام (ع) اجتماع مردم را در اطراف خود به گله ی گوسفند تشبیه كرده است و وجه تشبیه روشن است. احتمال دارد كه حضرت در وجه تشبیه علاوه بر ازدحام معانی دیگری نیز در نظر گرفته باشد و آن این كه مردم را به دلیل ندانستن این كه چه چیز را باید كجا قرار داد، و كمی درك و عدم رعایت ادب آنها را به گوسفند تشبیه كرده باشد و عرب گوسفند را به كم فهمی و كم هوشی توصیف می كند. فرموده است: فلما

نهضت بالامر نكست طائفه و مرقت اخری و فسق اخرون مقصود امام (ع) از ناكثین طلحه و زبیر است، چه آنها با امام (ع) بیعت كردند و با راه اندازی جنگ جمل بیعتشان را شكستند و همچنین كسانی كه از طلحه و زبیر پیروی كردند جزو ناكثین می باشند. و مراد امام (ع) از مارقین، خوارج و از قاسطین و فاسقین، اصحاب معاویه می باشند و این اسمها (ناكثین، مارقین و قاسطین) قبلا به وسیله پیامبر (ص) بیان شده هنگامی كه آن حضرت به امام (ع) خبر داد كه بزودی بعد از من با ناكثین و مارقین و قاسطین خواهی جنگید. و این كه امام (ع) خوارج را با كلمه (مروق) توصیف كرده است برای این است كه (مروق) عبارت از پرتاب تیر و خروج آن از كمان است، و چون خوارج در آغاز در جاده حق بودند و سپس، به گمان خودشان، در طلب حق مبالغه كردند تا آنجا كه از حق دور شدند، و به این دلیل استعاره آوردن لفظ مروق به خاطر مشابهت، زیباست. پیامبر (ص) از آنها به همین لفظ خبر داده بود، آنجا كه فرمود: یمرقون من الدین كما یمرق السهم من الرمیه، (از دین چنان كه تیر از كمان خارج شود خارج می شوند). و اما توصیف اهل شام به فاسقان برای این است كه مفهوم فسق یا قسط خروج از راه و روش حق است و اینان چنین

بودند به این دلیل كه از اطاعت و فرمان حضرت علی (ع) خارج شدند و اطلاق یكی از دو لفظ قاسط، یا فاسق به همین اعتبار است. فرموده است: كانهم لم یسمعوا كلام الله یقول تلك الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین این كلام امام (ع) تذكری است به هر سه طایفه ناكثین، قاسطین و مارقین و هر كس كه احتمالا تصور می كند حق در روش آنهاست و با این تصور با امام (ع) مخالفت كرده و جنگ به راه می انداختند. جنگ راه انداختن آنها به خاطر برتری جویی بود كه در امور دنیا طالب آن بودند و همین برتری جویی موجب كوشش آنها در جهت فساد در زمین و كناره گیری آنها از آخرت می شد. سخن امام (ع) بهانه جویی روز قیامت آنها را از میان می برد كه نگویند ما از حق غافل بودیم و اگر این آیه را می شنیدیم آن را می پذیرفتیم و مرتكب این اعمال نمی شدیم. عمل مخالفان امام (ع) چنان بود كه گویا كلام خدا را نشنیده اند (نقیض تالی) و با این حالت مخالفت با امام (ع) را جایز می دانستند (نقیض متصله). امام (ع) با كلام خود عذر آنها را به مسخره می گیرد و در حقیقت بیان می دارد این گروهها برای آنچه انجام می دهند عذری ندارند، و سپس عذر آنها را تكذ

یب كرده، نتیجه ای را كه از قضیه شرطیه متصله می گرفتند باطل می كند و با سوگندی كه به خدا یاد می كند بطلان نظر آنها را تاكید می نماید، آنجا كه می فرماید: بلی والله لقد سمعوها و وعوها و لكنه حلیت الدنیا فی اعینم: سوگند به خدا آنها كلام خدا را شنیده و فرا گرفته اند ولی دنیا در پیش چشمشان جلوه كرده است. توضیح سخن امام (ع) این است كه صرف نشنیدن كلام خدا دلیل بر مخالفت نمی شود، بلكه مخالفت آنها به خاطر دنیاخواهی آنهاست نه به خاطر نشنیدن كلام خدا. و وقتی دنیاخواهی باشد صرف شنیدن كلام خدا سبب عدم مخالفت نمی شود و همین دنیاخواهی دلیل كارهایی است كه انجام دادند.

[صفحه 502]

النسمه: انسان، گاهی به معنای حیوان هم به كار می رود. المقاره: اقرار هر كس نزد دوستش و رضایت آن دو در امری. الكظه: پرخوری. الغارب: بالای شانه شتر العفطه من الشاه: چیزی شبیه عطسه انسان و بنا به قولی آب دماغ گوسفند. الشقشقه من البعیر: چیز كف مانندی كه شتر هنگام بانگ كردن و مستی از دهان بیرون آورد به خطیبی شقشقه گفته می شود كه دارای سرمایه سخن باشد. الشوری: نوعی نجوا و مرادف مشاوره است. اسف الطائر: زمانی است كه پرنده هنگام پرواز به زمین نزدیك می شود. الصغو: میل. الضغن: كینه. الاصهار: بنا به نظر ابن اعرابی به زنانی گفته می شود كه به واسطه كنیزی و نسب و ازدواج حرام می شود و بعضی از اعراب اصهار را جز بر خانواده زوجین اطلاق می شود. آگاه باشید! سوگند به كسی كه دانه را می شكافد و روح را آفرید، اگر نبود حضور حاضران، و اقامه حجت به وجود یاوران، و پیمانی كه خداوند از علما گرفته است كه بر پرخوری ظالمان و گرسنگی مظلومان صبر نكنند البته افسار شتر خلافت را بر گردنش رها می ساختم و زمان خلافت را همانند زمان غصب آن می انگاشتم و محققا درمی یافتید كه دنیای شما در نزد من از آب دماغ بز بی ارزشتر است. گفته

اند: وقتی كه امام (ع) به اینجای سخن رسید مردی از اهل قصبه برخاست و به حضرت نامه ای داد، امام (ع) نامه را گرفت و خواند. در این حال ابن عباس عرض كرد یا امیرالمومنین! چرا كلامت را از آنجا كه قطع كردی ادامه نمی دهی؟ امام (ع) فرمود: هرگز: ابن عباس، این خطبه به منزله هیجانی بود كه فرو نشست. ابن عباس گفت به خدا سوگند به اندازه ای كه بر قطع این كلام كه امام (ع) قصد داشت بیان كند و نكرد متاسف شدم كه بر هیچ كلامی متاسف نشدم. فرموده است: اما و الذی خلق الحبه و برء النسمه لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء الی آخر. امام (ع) شرح حال خلفای سه گانه و شكایت و تظلم در امر خلافت و نكوهش شورا و پیامدی را كه موجب شد امام (ع) از حد خود پایین بیاید و در ردیف افراد دیگر شورا قرار گیرد توضیح داده سپس به بیان دلایلی می پردازد كه موجب پذیرفتن خلافت، پس از رد آن، شد و سخن خود را با سوگندی عظیم و دو صفت بارز حق تعالی كه، فالق الحبه و باری النسمه، است آغاز می كند. صفت اول یعنی فالق الحبه در قرآن كریم آمده است: فالق الحب و النوی دلیل این كه امام (ع) خداوند را با فالق الحبه و باری النسمه توصیف و تعظیم ك

رده آن است كه این دو نشانه ی عظمت خداست، زیرا بیان كننده لطف آفرینش است و با كوچكی حجم، اسرار فراوانی از حكمت و تازگیهایی از صنع كه نشانه آفریننده حكیم می باشد دارا می باشند. برای فالق الحب دو معنی نقل كرده اند به شرح زیر: 1- ابن عباس و ضحاك گفته اند: فالق الحب یعنی خالق دانه، بنابراین معنای سخن امام (ع) كه فرمود: فلق الحبه، همانند گفتار دیگر امام (ع) است كه فرمود: فطر الخلائق بقدرته. 2- آنچه جمهور مفسران گفته اند این است كه فلق حبه شكافی است كه در وسط دانه قرار دارد. توضیح سخن مفسران این است كه چون نهایت كمال دانه گندم آن است كه بوته باثمر شود به طوری كه برای حیوانات مفید باشد، خداوند در وسط آن شكافی قرار داده است، تا وقتی در زمین مرطوب قرار گیرد و مدتی بر آن بگذرد، از قسمت بالای شكاف دانه، ساقه گیاه به سمت هوا رشد كند و از قسمت پایین شكاف دانه ریشه آن به زمین فرو رود و ماده لازم را برای گیاه جذب كند و در این رویش و پویش تازگیهایی از حكمت به شرح زیر است كه گواه بر وجود صانع حكیم و مدبر است: اول- اگر طبیعت این دانه چنین است كه از عمق زمین به سمت بالا رشد كند، پس چگونه است كه هم به سمت بالا و هم به سمت پایین

رشد می كند؟ چون دو امر متضاد از یك دانه ظاهر می شود می فهمیم كه این كار تنها از طبیعت سر نمی زند، بلكه مقتضای حكمت الهی است. دوم- ما در اطراف ریشه های گیاه نهایت ظرافت و لطافت را می بینیم كه اگر آنها را با كمترین نیرو بفشری آب می شوند در عین حال با همین لطافت قادرند زمین سخت را بشكافند و در لابلا و دل سنگها نفوذ كنند. وجود این نیروی شدید در این اجرام لطیف و ضعیف ناگزیر باید به تقدیر خداوند عزیز و حكیم باشد. سوم- طبایع چهارگانه در یك میوه وجود دارد، مانند ترنج كه پوستش گرم و خشك، گوشتش سرد و تر، ترشی آن خشك و سرد، و دانه آن گرم و خشك است. پیدایش این طبایع متضاد از یك میوه ناگزیر باید به دستور خداوند حكیم باشد. چهارم- هرگاه در یكی از برگهای درختی كه از یك دانه به وجود آمده است بنگری در آن خط مستقیمی را مانند نخاع بدن انسان می بینی كه مرتب از آن انشعابی جدا می شود و از آن انشعاب، انشعاب دیگری تا به آن حد می رسد كه انشعابات، با چشم دیده نمی شود، اقتضای حكمت الهی این است كه قوه جاذبه این برگها را قوت ببخشد تا بتواند اجزای لطیف زمین را از این مجرای تنگ جذب كند. هرگاه به عنایت خداوند سبحان در چگونگی یك برگ واقف شدی

خواهی دانست كه عنایت خداوند در تمام درخت كاملتر است و البته عنایت خداوند در تمام گیاهان كاملترین است، پس از این كه دانستی تمام گیاهان برای استفاده حیوانات آفریده شده خواهی دانست كه عنایت خداوند در خلق حیوانات كاملتر است و وقتی دانستی كه آفریدن حیوانات برای انسان است، خواهی دانست كه انسان نزد خداوند پرارزش ترین مخلوقات عالم است كه خداوند او را از هر نظر گرامی داشته، همچنان كه فرموده است: و لقد كرمنا بنی آدم... و نیز در باب اكرام به وی فرموده است: و ان تعدوا نعمت الله لاتحصوها. برای دریافت معنای نسمه لازم است كه عجایب صنع خدا را در بدن انسان در كتب تشریح مطالعه كنی و ما به بخشی از آنها در خطبه اول اشاره كردیم. پس از دانستن مطالب فوق امام (ع) از جمله دلایل پذیرفتن خلافت سه چیز را نام می برد: 1- حضور جمعیت فراوان برای بیعت با آن حضرت. 2- دلیلی برای ترك قیام نمی دید، زیرا به ظاهر حجت بر او تمام بود و یاور برای طلب حق وجود داشت. 3- عهدی كه خداوند از علما گرفته است كه منكرات را برطرف سازند و ظالمان را نابود كنند و با داشتن قدرت ستمها را از ریشه بركنند. تحقق دو دلیل اول شرط تحقق دلیل سوم است، زیرا با بیعت نكردن م

ردم با امام و نبودن یاور، منكرات از بین نمی رود (و ستمگر سركوب نمی شود). امام (ع) كظه ظالم را كنایه از قدرت ظالم، و سغب مظلوم را كنایه از شدت مظلومیت او آورده است. فرموده است: لالقیت حبلها علی غاربها این جمله وصفی از اوصاف ناقه است كه امام (ع) برای خلافت یا امت استعاره آورده و كنایه از این است كه اگر برای دفع ظلم نبود همان گونه كه در ابتدا خلافت را رها ساخته بود اكنون نیز رها می ساخت. چون كلمه غارب به صورت استعاره در عبارت آمده است امام (ع) لفظ حبل را (ریسمان) بر آن اطلاق و استعاره را ترشیحیه فرموده است. این جمله را در اصل برای ناقه به كار می برند، آنگاه كه مهارش را بر گردنش افكنده و برای چرا رهایش كنند. فرموده است: و لسقیت آخرها بكاس اولها امام (ع) عبارت سقی را نیز، برای ترك خلافت، استعاره بكار برده و با لفظ كاس آن راترشیح كرده است. مناسبت استعاره این است كه نوشیدن با جام غالبا لازمه اش وجود مستی و غفلت و بی خبری بوده است، (وادار كردن امام (ع)) به اعراض از خلافت در آغاز موجب واقع شدن مردم در حالتی شد كه امام (ع) آن را طخیه عمیاء نامید و این موجب سرگردانی بسیاری از مردم و گمراهی آنان گردید و حالتی شبیه مستان

، بلكه بدتر از آن پیدا كردند. بنابراین شایسته و زیباست كه امام (ع) ترك خلافت را به نوشاندن با جام تعبیر كرده است. فرموده است: و لالفیتم دنیاكم هذه ازهد عندی من عطفه عنز این جمله عطف به جمله ی ماقبل است و از آن فهمیده می شود كه امام (ع) طالب دنیا بوده و دنیا در نزد آن حضرت ارزشی داشته است ولی نه به خاطر خود دنیا و طمع در خلافت به دلیل خلافت، بلكه برای نظام بخشیدن به خلق و اجرای امورشان بر قانون عدالت، همان گونه كه خداوند از علما برای اجرای این امور پیمان گرفته است چنان كه حضرت اشاره فرمود. كلام امام (ع) به صورت قضیه شرطیه متصله آمده است. بدین توضیح كه اگر حضور حاضران نبود و كسی بر یاوری حق قیام نمی كرد، و خداوند از علما بر انكار منكرات، با داشتن قدرت، پیمان نمی گرفت خلافت را چنان كه اول رها كردم اكنون نیز كنار می گذاشتم در آن صورت می دیدید كه دنیای شما در نزد من به اندازه آب بینی بز هم ارزش نداشت. و اما درباره داستان مربوط به این خطبه كه مردی از اهل سواد، سواد عراق، در حال ایراد خطبه به امام (ع) نامه ای داد ابوالحسن كیدری گفته است: در كتب قدیم دیده ام كه در نامه ای كه آن مرد به امام (ع) داد تعدادی سوال نوشته ش

ده بود و از حضرت جواب می خواست به شرح زیر: 1- چه حیوانی است كه از شكم حیوانی بیرون آمد و میان آنها نسبتی نبود؟ امام (ع) جواب داد: یونس بن متی كه از شكم ماهی درآمد. 2- آن چیست كه اندك آن حلال بود و زیاد آن حرام؟ امام (ع) فرمود: رود طالوت، كه خداوند فرمود: الا من اغترف غرفه بیده 3- آن كدام عبادت است كه اگر كسی انجام دهد یا ندهد مستوجب عقوبت می شود؟ امام (ع) فرمود: نماز در حال مستی. 4- آن كدام پرنده است كه جوجه و مادر ندارد؟ امام (ع) فرمود مرغ حضرت عیسی (ع) است كه خداوند می فرماید: و اذ تخلق من الطین كهیئه الطیر باذنی فتتفخ فیها فتكون طیرا باذنی 5- مردی هزار درهم قرض دارد و هزار درهم، هم نقد دارد. شخصی ضمانت او را می كند و یك سال از آن می گذرد، زكات هزار درهم به عهده ضامن است یا بدهكار؟ امام (ع) جواب داد، اگر به اجازه بدهكار ضمانت كرده زكات به عهده بدهكار است و اگر بدون اجازه بدهكار ضمانت كرده زكات به عهده ضامن است. 6- جماعتی به حج رفتند و در خانه ای از خانه های مكه فرود آمدند كه كبوترانی در آن خانه بودند و یكی از آنها (موقع خروج از منزل) در را بست و پیش از آن كه به خانه بازگردند كبوتران از تشنگی مردند، ك

فاره بر كدامیك از آنها واجب است؟ امام (ع) پاسخ دادند. بر كسی كه در را بسته و كبوتران را از خانه بیرون نكرده و بر ایشان آب نگذاشته است. 7- چهار نفر در یك مجلس به زنا كردن مردی شهادت می دهند. حاكم دستور رجم او را صادر می كند، یكی از آن چهار نفر شاهد، در سنگسار زانی شركت می كند و سه نفر دیگر شركت نمی كنند پس از بازگشت از سنگسار كردن، آن مرد شاهد قبل از آن كه زانی بمیرد از شهادت خود باز می گردد و سه نفر دیگر بعد از مرگ زانی از شهادتشان برمی گردند. دیه این مرد بر كیست؟ امام (ع) فرمود: بر آن مرد شاهد كه در سنگسار شركت كرده و دیگر افراد سنگسار كننده. 8- دو نفر یهودی به مسلمان شدن یك یهودی شهادت می دهند، آیا شهادتشان قبول است؟ امام (ع) فرمود شهادتشان پذیرفته نیست زیرا یهود تغییر دادن دین خدا و گواهی دادن به ناحق را جایز می دانند. 9- دو نفر نصرانی شهادت می دهند كه یك فرد نصرانی، یا یهودی، یا مجوسی مسلمان شده است شهادت این دو نفر چگونه است؟ امام (ع) فرمود شهادت آنها به دلیل فرموده خداوند متعال كه می فرماید: و لتجدن اقربهم موده للذین آمنوا الذین قالوا انا نصاری قابل قبول است، آن كه از عبادت تكبر نكند شهادت دروغ نمی

دهد. 10- كسی دست دیگری را قطع می كند و چهار نفر شاهد در محضر حاكم بر قطع دست شهادت می دهند و نیز شهادت می دهند كسی كه دستش قطع شده زنای محصنه انجام داده است. حاكم تصمیم می گیرد مرد زناكار را رجم كند اما او قبل از سنگسار شدن می میرد، آیا دیه دست او بر قطع كننده واجب است؟ امام (ع) فرمود تنها دیه دست بر كسی كه دست را قطع كرده لازم است. اما اگر شهادت دهند كه دزدی كرده به میزانی كه موجب حد می شود، دیه دست او بر قطع كننده آن واجب نیست. خدا از همه داناتر است.


صفحه 496، 501، 501، 502، 502، 502.